یکی از نکات مهم و اساسی که عامل موفقیت وجذب افراد به خود و یا به مذهب و ... می شه نوع رفتار ما است.با برخورداری از یک الگوی صحیح در رفتار و گفتار ما می توانیم دیگران را به خودمون علاقمند کنیم.اگر رفتار و گفتار و حتی نوع نگاه کردن ما همراه با محبت و عشق باشه
می توانیم به راحتی دیگران را به خودمون علاقمند کنیم و به یک آرامش روحی دست پیدا کنیم.ما اگه محیط پیرامون خودمون را و افرادی که با ما در یک جامعه زندگی می کنند و بالاتر از آن حیوانات را هم دوست داشته باشیم و به آنها محبت کنیم همین مسئله باعث ایجاد نشاط و امیدواری در ما می شه.به قول شاعر:به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوستژ
شعرای فارسی زبان عشق را اکسیر می نامند.آنها این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند ان اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است.زیرا عشق است که می تواند قلب ماهیت کند.عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد:یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می کند.
مردم هم فلزات مختلفی دارند.
از جمله آثارعشق نیرو و قدرت است.محبت نیرو آفرین است.جبان را شجاع می کند.عشق است که از بخیل بخشنده و از کم طاقت و ناشکیب متحمل و شکیبا می سازد.
اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدنی در جهت گداختن و خرابی.اثر عشق در بدن درست لاغری اندام وسقم و اختلال هاضمه و اعصاب است.
خوب حالا این عشق خوب است یا نه و اینکه چه عشقهایی ماندگار و دارای خواص مثبت و کدام دارای خواص منفی است را بعد براتون می گم
اما پس نوع رفتار ما همراه با محبت و مهربانی باعث جذب افراد می شه. برای ایبکه خسته نشید یه خاطره براتون می گم و آن اینکه:
یک خاطره
در یکی از سفرهایی که ما طلبه ها در ایام محرم و ماه رمضان برای تبلیغ و بیان دستورات اسلامی می رویم وارد یکی از شهرهای همین مرز و بوم شدم حالا کجا بماند مهم نیست. بچه ها با من خیلی صمیمی و دوست بودند و حرفاشون را به راحتی به من می زدند. روزی یکی از بچه که دانشجو بود آمد پیش من و از دوست و رفیقش که دبیرستان درس می خواند شروع کرد به گله و شکایت کردن که نماز جماعت نمی یاد و رفتارش چنین و چنانه و از من راهنمایی می خواست و من هم مطالبی را بهش گفتم.یه روز که توی خیابان با همین دوستمون و چند تای دیگه داشتیم می رفتیم یه جوان را به من نشان داد وگفت همون کسی است که دربارش با شما مشورت کردم. خلاصه اونو صدا زد و که طرف ما بیاد و آنهم هاج و واج که چیکار با من دارندو....
همینکه نزدیک آمد با یک نگاه سرشار از سوال سلام کرد و من هم با گرمی جوابش را دادم.رفیقش شروع کرد که بله شما بهش یه چیزی بگیدو........ من بهش گفتم چه اشکالی داره بچه به این خوبی. گفت شما بکید چرا نماز جماعت نمی یاد؟
گفتم خوب شاید دوست نداره و یا ما رو قابل نمی داند و شاید جای دیگه می ره و از این حرفا وشروع به دفاع کردن از اون بنده خدا کردم.
آونم که جا خورده بود هم از حرفای رفیقش جلوی من و هم از دفاع کردن من از اون یه نگاه به رفیقش می کرد و صحبتهای منو تایید می کرد. بنده خدا که اصلا انتظار نداشت اینطوری برخورد بکنم وقتی که دید دیگه هیچ حرفی نداره گفت خوب آنها به کنار شما بگو چرا این یقه اش را باز می ذاره(بلا فاصله از ترس دگمه خودشرا تا اخر بست)منم در جواب گفتم چه اشکالی داره زیرش پیرهن پوشیده و بدنش پیدا نیست و همین اندازه کافیه
شما تصور کنید که اون جوان دبیرستانی از دفاع کردنهای من جلوی دوستش که اصلا انتظارش رو نمی کشید چه احساسی پیدا کرده بود و خلاصه منم بی توجه به حرفهای دیگه به رفیقش گفتمبی خیال حرفای این از خودت بگو.....ژ
شما چی تصور می کنید که بعد از این جریان چی شد؟
خدا شاهده از روز بعد دیدم آمده نماز جماعت و خیلی به من ابراز محبت می کنه به دوستاش گفته بود من یه رفیق طلبه ندارم اونم اینه
حالا هم که سالی از آن جریان می گذره هنوز با هم دوست هستیم و من به داشتن اینچنین دوستانی افتخار می کنم
(به خاطر اینکه بعدا حتما این مطالب را خواهند خواند من از درج اسمشون پرهیز کردم و اگه بعدها اجازه دادند با اسم آنها رو خطاب خواهم کرد
نمونه از این داستانها زیاد دارم ولی دیگه از تایپ کردن خسته شدم. تا بعد ...
ارادتمند:یک طلبه با عبای مشکی