خيلي سخت است وقتي همه كنارت باشند و باز احساس تنهائي كني.
وقتي عاشق باشي و هيچ كس از دل عاشقت با خبر نباشد.
وقتي لبخند مي زني و توي دل گرياني.
وقتي تو خبر داري و هيچ كس نمي داند.
وقتي به زبان ديگران حرف مي زني ولي كسي نمي فهمد.
وقتي فرياد مي زني و كسي صدايت را نمي شنود.
وقتي تمام درها به رويت بسته است...!
آن گاه دستهايت را به سوي آسمان بلند مي كني و از اعماق قلب تنها و عاشق و گريانت، بانگ برمي آوري كه:
«مولا جان دوستت دارم!»
و حس مي كني كه ديگر تنها نخواهي ماند...!